خفته در من دیگری، آن دیگری را می شناس


چون ترنجم بشکن آنگه آن پری را می شناس

من پری هستم به افسون در ترنجم بسته اند


تا رها سازی مرا، افسونگری را می شناس

سوی سامانم بیا، با خود دل و جان را بیار


کاروانی مرد باش و رهبری را می شناس

هفت کفش آهنین و هفت سال آوارگی


این من و فرمان من، فرمانبری را می شناس

نه، پری گفتم، غلط گفتم، زنی سوداییم


در من آشفته، سوداپروری را می شناس

یک زنم کز سادگی آسان به دام افتاده ام


خوش خیالی را نگر، خوش باروی را می شناس

آفتابم، بی تفاوت تن به هر سو می کشم


بی دریغی رپا ببین، روشنگری را می شناس

۰۰۰


دیده بگشا، معنی ی سیمین بری را می شناس